سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم باطن رازی از رازهای خدای وحکمتی از حکمت های الهی است که در دلهای هر یک از اولیای خود که بخواهد می نهد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سلسله ی موی دوست حلقه دام بلاست!!!!!!!!!!!!!
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نازنین حق در ترازوی حقیقت(3)

بعد از اظهار عشق از سوی نازنین مهر  بر سر پیمان خود را ملزم به وفا دیدم  در هر گذری رنگ رخسار او را میدیدم که گفت:

 

آن زلیخا از سپندان تا به عود              نام جمله شی یوسف دیده بود

 

و من همه چیز را او میدیدم  یک تعهد  یک مسئولیت  که با وجود سنگینی برایم لذت اور بود  این عشق واقعی بود زیرا بی هوشم نکرد که از خود و او غافل شوم بلکه مدهوشم کرد این گیاه عشقه چنان بر وجود من پیچیدکه هر روز نحیف تر شدم  روزی به من گفت مگر غذا نمی خوری که اینقدر لاغر شدی  گفتم.نه غذا می خورم و نه در فکر چیز دیگری هستم من فقط به فکر تو هستم  که عاشق نه خواب دارد نه خور

 

یک روز در خودم احساس پوچی کردم  وقتی به دفتر دلش رجوع نمودم

ترسیدم زیرا ان همه عشق چیزی جز نیاز نبود از پیرم خواستم از نیازش بکاهد او با تبسمی به من گفت اگر از نیازش بکاهم تو بیدار می شوی و اگر بیدار شدی در حیرت فرو می روی!! بلاخره خواستم که این کار را انجام دهد  متحیر ماندم دیدم شک و دو دلی او را فراگرفته دیگر اظهار محبتش کم رنگتر شد

 پیرم به من گفت   ای عاشق معشوق نشناس بنال و خون دل بخور زیرا ندانستی که لرزش تارهای دل معشوق بدست دیگری است !! بیچاره بشر از عشق حقیقی محروم است  تو بدون ملاحظه شخصیت خود و عروسک مورد عشقت دل و دین از دست دادی  حال جهان هستی به ریش تو می خندد

 

عاشقان از درد زان نالیده اند          که نظر  نا جایگاه مالیده اند

 

تا زغیرت تیر امد بر جگر          که منم حارس گزافه کم نگر!

 

به من گفت تو مصداق بدی گشتی! گفتم چرا؟  گفت بد همان انسان بی چیزی است که از خود شخصیتی ندارد مانند مس که برای با ارزش بودنش به تماس با کیمیا نیازمند است !!   تو خود کیمیایی چرا در پی کیمیا می گردی!

 

چون خری در گل فتد از گام تیز!          دمبدم جنبد برای عزم خیز

 

جای خود هموار نکرده بهر  باش          داند او که نیست ان جای معاش

 

وقتی که احساس می کنی در گل پست گرفتار شدی درصدد باز کردن جا در گل بر نیا  بلکه بکوش تا خود را نجات دهی!

 

حس تو از حس خر کمتر بد است          که دل تو زین وحلها برنجست

 

در وحل تاویل رخصت می کنی       چون نمی خواهی از ان دل بر کنی  

 

دایم ناله بر خدا می اوری در حضور نازنینت  اشک می ریزی  و می گویی

کاین روا باشد مرا من مضطرم          حق نگیرد عاجزی را از کرم

 

بیچاره خدا دستت را گرفت تو نمی بینی!

 

خود گرفتست تو چون کفتار کور         این گرفتن را نبینی از غرور!!

 

تا فرازی دیگراز این رنج نامه بدرود.

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کیاموسوی ( پنج شنبه 84/12/25 :: ساعت 2:16 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عاشقان بی گناه
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 3684
» درباره من

سلسله ی موی دوست حلقه دام بلاست!!!!!!!!!!!!!
کیاموسوی
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

» آرشیو مطالب
زمستان 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب